بن بست ...
گاهی وقتا توی زندگی به بن بست میرسی
شاید خیلی وقتا
همه هستند و هیچ کس نیست
رو می کنی به آسمان
و سقف اتاق را میشکافی
و چشمانت را به ماه و ستاره ها میدوزی
و از صمیمیت آسمان خدا را احساس میکنی
اشک چشمانت را میبندد
می بندی و از خود خود خدا میخواهی یارت باشد
همراهت باشد
شانه به شانه ات باشد
گفتم شانه
یادم میفتد شانه های مهربان پدری برای گناه من لرزیده
خم شده این شانه ها از بی وفایی "من"
دلم هوایی میشود
میرود کربلا
میدانم لایق نیستم برمیگردم تا مشهدالرضا
دلم تنگ میشود
آنقدر تنگ که دلم میخواهد قاب حرم را بغل کنم و زار زار گریه کنم
حاج حسینم همه اش از کار فرهنگی میگوید
"حاج آقا ول کن من خودم شکار شده ام"
و حاجی بغضم را میشکند "مگه امام زمان کی رو داره؟"
اینجاست که دیالوگ شهید وصالی فیلم چ به کار میاد:
عاقلی، شجاعی، بزرگی... اما من نمیفهممت...
(البته این را شهید وصالی به دکتر چمران میگوید)
پشت صحنه فیلم چ را دیدم حال و هوای جنوب گرفته ام،
میدوم توی رملهای فکه
دلم پر میکشد تا بهشت هور
خاکی میشود چادر دلم توی شلمچه
دلم نعره میزند
خدایــــــــــــــــــــــــا
لایق نگاه امام زمانم میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن: التماس دعا...
هر چه زمان می گذرد، مردمان زمین افسرده تر می شوند!!! این خاصیت دلبستگی به زمـــــان است... خوشا بحـــال آنان که؛ به جای زمـــان، به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند... حال ما چگونه است؟؟؟؟