شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۷ بغض
  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ دوست
  • ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ بهشت

آخرین نظرات

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتظران منتقم» ثبت شده است

از سفر عشق آمده ام...

خواستم بنویسم از روزهای کوتاه دلدادگی در کربلای ایران 

اما همسفر راه پرپیچ و خم راهیانم زیبا تر توصیف کرده بی قراری هایمان را:


سلام،  حال خوبی دارم، دوست دارم اینجا بنویسم تا هر وقت خدایی

نکرده، حالم بد شد بیا و با خوندن این نوشته از نو شروع کنم...

 

نمی دونم چی شما رو خوشحال می کنه، اگه قبلا از من این سوال     

 

می شد، می گفتم: وقتی با آدم هایی که دوستشون دارم وقت می

 

گذروندم، می گفتم وقتی با دوستام برم گشت و گذار، می گفتم وقتی

 

نمره هام خوب بشه و امتحان ها تموم بشه، می گفتم وقتی همه چی

 

خوب باشه و هیچ مشکلی نداشته باشم، ولی خیلی وقت ها به این   

 

وقت ها رسیدم و بازم از ته دل و با تموم وجود حالم خوب نبود، بیشتر

 

تلقین می کردم که خیلی خوبم یا نه اصلا معنای حال خوبی و نفهمیده بودم...

 

اما الان با جرات می گم حسی که پریشب پیدا کردم بی نظیرترین حالی

 

که تا به حال داشتم، الله من اونجا کجا بود!!! اون نور مهتاب عجب با دلم

 

بازی می کرد، چه حرف هایی تو سینه اون مرد بود؟ اصلا حس اون مرد از

 

کجا نشات می گرفت؟ چرا انقد همه چی قشنگ بود؟ اون جا که هیچی

 

نبود، پس چرا انقد حالم خوب بود؟

 

وقتی اون مرد زخم خورده از درداش گفت، یا بهتر بگم از دردهام گفت، از

 

دردهای پدر فراموش شدم گفت، تازه فهمیدم وقتی میگن درد قشنگه

 

یعنی چی؟ تازه فهمیدم کلمه سه حرفی عشق چه مفهومی داره!

 

عجب میزبان هایی ازم پذیرایی کردن، هیچ وقت حتی مادرم که همه

 

زندگیمه ، تا حالا انقد تحویلم نگرفته بود. اولین بار بود که به همچین

 

مهمانی باشکوهی دعوت شده بودم، مگه من کیم، من که خودم و از همه

 

بهتر می شناسم، چرا من؟؟؟ یه لحظه به کارای این یه سالم و این عمر بر

 

باد رفته فکر کردم، با خودم فکر کردم اگه آدم بودم چه پذیرایی ازم می

 

کردن؟ من که با اونی که اونا دوست دارم خیلی فاصله دارم، پس چرا انقد

 

تحویلم می گیرن، اگه به اونی که دوست دارن نزدیک شم کجاها رو بهم

 

نشون می دن؟؟؟

 

عجب خاکش دامنگیره این شلمچه!!! عجب دردهایی تو سینه حاج حسین

 

یکتا هست! عجب صفایی داره درک حضور شهدا کنارت رو خاک های

 

شلمچه ! عجب صبری داره پدرمون، مولامون، آقامون، امام زمانمون ! عجب

 

معرفتی داریم ما! عجیبه درک اینکه یه مرد 1400 ساله منتظره، آواره اس تا

ما اجازه بدیم که بیان و ما رو از فلاکت در بیارن! عجب به ما...

چقدر همسفرم شلمچه را قشنگ معنا کرد:

شلمچه بودیم و به گذر زمان می اندیشیدم غروب بود

آسمان آینه ای خونین را به رخ دلهای بی تجربه ای میکشید که حتی بابوی باروت هم غریبه بودند...

و من چه میدانم که بغض و وصیت یعنی چه!

امید و ترس یعنی چه!

گمشدن احساس یعنی چه! رفتن و گذشتن از یک دوست یعنی چه!

شب شد و مهتاب نظاره گرمان بود و ما ناپختگان بهت زده گوش سپردیم به دلدادگیه مردی از گذشته

عجیب بود این همه عبور عجیب بود

دلم در آشوبی به سر میبرد که همسفرم بی تابی اش نفسش را گرفت...

و باز هم ما بودیم و عهدهای همیشگی و مانده گی...

 

شلمچه، به حق شب هات، به حق مهتابت، به حق لاله های پرپرت، کمک کن خدایی نکرده


یادم تو را فراموش نشود...


منبع: خانه دوست کجاست؟

شکسته بال
۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

فکه راهمان ندادند

رفتیم چزابه

میان راه صدا زدیم 

ابا صالح را

جواز طلاییه گرفتیم

...

21 اسفند

منبع عکس: معبرآسمان

شکسته بال
۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر