شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۷ بغض
  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ دوست
  • ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ بهشت

آخرین نظرات

پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدر» ثبت شده است

دخترها دارند دنبال هم می‌دوند و می‌خندند. مریم می‌خورد زمین، محکم، یک جوری که صدای گرومپ سرش بلند می‌شود. خودش بلند می‌شود و می‌رود سمت بابایش. با دست، سرش را نشان می‌دهد و به زبان خودش(یک جوری که انگار دارد خارجی حرف می‌زند!) ناله می‌کند که خورده زمین و سرش اوخ شده. بابارضا قربان صدقه‌اش می‌رود و سرش را بوس می‌کند. مریم می‌خندد و دوباره می‌دود دنبال نرگس. دوباره بازی از سر. انگار نه انگار که همین الان خورده بود زمین. انگار سرش جدی جدی خوب شد. انگار بوس بابا واقعا درد را با خودش برد.

*

خدا جان!

زمین خورده‌ام و سرم، بدنم، روحم درد می‌کند.

تو بوس کنی، خوب می‌شوم. بوس تو همه دردها را با خودش می‌برد.

خدایا، بوسم کن!


منبع: روزهای مادرانه

شکسته بال
۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر