دلم باران می خواهد از جنس...
تو پرش کن سه نقطه را
وقتی رمل های فکه زیر پایت می لغزد و می روی در آغوش گرم خون شهدا ...
وقتی سه راهی شهادت سردرگمت می کند میان باران که به کدام سو پناه ببری و البته که هر سو در پناه شهیدی هستی!
وقتی دریای بی پایان پر از شهید هوررا می بینی که پر آب شده تا گرمای هور میهمانان شهدا را اذیت نکند
وقتی هوا تاریک است و زمین خیس
وقتی حاج حسین یک سال پیر تر شده و با صدایی لرزان تر، از چادر خاکی مادر می گوید
وقتی بوی خاک شلمچه می پیچد زیر باران اسفند ماه
به چه فکر می کنی؟
آری دلم بارانی می خواهد که مرا بشوید از اینهمه دنیایی بودن
دلم شهید برونسی می خواهد با آنهمه زهرایی اش
تا برایم بارانی از اشک های توسل بباراند و من ...
پ.ن:دلم واقعا برای باران تنگ شده