شده ام مثل بچه ای که رفته به یک جشن با شکوه
و حالا می خواهد ریز به ریزش را برای مادرش تعریف کند
آن هم با آب و تاب و پیاز داغ اضافی!
هفته پیش جمعه،
همین ساعت به من خبر سفر را دادند
روز آخر رفتنم قطعی شد
بال در آورده بودم،
درست مثل برق گرفته ها بودم
باورتان می شود دوست داشتم فخر بفروشم و همه به من حسادت کنند؟
کم سفری نبود زیارت امام مهربانی ها!
بعد از 4 سال دوری و دلتنگی
آن هم دوری از همه چیزهای خوب
درست از روزی که فهمیدم امام مهربانی چقدر مهربان است و مرا دوست داشته است و من ...
من دوستش نداشته ام و از او دوری کرده ام
از آن روز که عشقش در وجودم دمیده شد
از آن روز عاشقش شدم
عاشق و دلتنگ
هر روز صبح سلام دادم به او در قاب عکس حرم
خواستم تا مرا بخواهد و خواست مرا در این ایام
از حرم، از این سفر، از امام مهربانی ها حرف ها دارم
این 4 روز برایم دنیایی بود که تعریفش روز ها طول می کشد
اینجا حریمی است که می نویسمشان
هم برای دل خودم هم برای شیفتگان امام
پ.ن1:ان شاءالله سر فرصت سوغاتی های سفر را برایتان می آورم
پ.ن2: همه کسانی که می شناسمشان را دعا کردم خیالتان راحت!
پ.ن3: دعاکنید دفعه بعدی زودتر بروم دلم بیش تر از قبل تنگ حرم شده