شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۷ بغض
  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ دوست
  • ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ بهشت

آخرین نظرات

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرم» ثبت شده است

این روزها نمیدانم دلم را چند تکه کنم

هر تکه اش را چطوری آرام کنم

رو به قبله که می نشینم

سلام نماز را که می دهم 

تسبیحات را می گویم و سر بلند میکنم

اول چشمم به چفیه ای میافتد که پارسال به من دادن و عکس آقا روی آن حک شده

دلم قنج می رود برای صورت ماه مهربانش و یادگار شهدا

دلم جنوب میخواهد

چون این چفیه برام خاطراتی را زنده میکند

خاطرات شهدای غواصی که مرا برای اولین بار بردند کربلای 4

تا وقتی چند ماه بعد تفحص می شوند دلم آتش بگیرد...

یاد شهید برونسی را که دوستش را فرستاد پی من...

در طلاییه...

چشمم را میبندم تا اشک های دلتنگی فرو بریزند و چشم و دلم کمی سبک شوند 

چشم که باز می کنم گنبد طلای امام رضا علیه السلام دلربایی می کند

و می شکند

بغض خستگی ام ....

بغض دوری ام...

وقتی دلم کمی سبک می شود

دلم سجده ای می خواهد که شکر کنم

برای عشق های پاکی که به من عطا کرده است...

اما چشمتان روز بد نبیند

چشمم به درون سجاده که می افتد یاد کربلا می کشد مرا...

تربت کربلا مرا تا پای ضریح آقا، تا بین الحرمین می برد و ....

محو تماشا می شوم و ... 

پ. ن1: نمی دانم بگویم دلم مشهد می خواهد یا کربلا، یا جنوب ، یا شاید هم مدینه قبر بی نشان مادر...

پ.ن2: دلم بوی فاطمیه را می شنود....

پ.ن3: عکس چفیه کنج دیوار اتاقم است...

پ.ن4: دوست بسیار عزیزم هویزه است، وقتی خبر حضورش را داد بغضم ترکید و اینجا شروع به نوشتن کردم....

شکسته بال
۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
از همان دم در
نه از همان بیرون 
می توانی ببینی اش
نشسته بودم دم در
دلم می خواست ضجه بزنم
استرس همه وجودم را گرفته بود
حساب زمین و زمان از دستم در رفته بود
نمی دانستم چه بگویم که آقا اذنم دهد
اذن می خواندم و با هر جمله اش نوای "غلط کردم" را سر می دادم
وقتی کربلایی، وقتی حرمی، انگار عاشورا جلوی چشمانت مدام تکرار می شود 
نکند کوفه ایم؟ نکند آب را بسته ام؟ نکند صدای "هل من ناصر ینصرنی" آقایم را نمی شنوم؟
اذنم که تمام شد دلم میخواست سجده کنان بروم سمت ضریح
ایستادم و سلام دادم ...
پاهایم می لرزید 
آخر این اولین دیدار بود
سرورم مرا پذیرفته 
مرا در صحن و سرایش
مرا در کربلایش 
پذیرفته
چقد آرزویش را داشتم فقط خود آقا می دانند 
وقتی چشمم به ضریح افتاد ...
انتظار داری چه بگویم؟؟؟؟
وقتی اشک نمی گذارد بنویسم...
چشمانم را که می بندم ضریح آقا جلوی چشمانم نقش می بندد
نذر ضریحتان گردم آقا جان
چقد دیوانه تر شده ام آقا و شرمنده تر...
شما مرا دعوت کردید و من هنوز همانم ...
شاید هم بدتر ...
کربلا رفتن ولی آدم نشدن فایده ای نداره...
آقا ...
من هنوزم محتاج شمایم رهایم نکنید...

پ.ن1: "حرم آقا وطن من است، ان شاءالله فدای وطنم شوم..."
پ.ن2: دلم جنوب می خواهد، بدجوری...

شکسته بال
۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی دلت می گیرد بی آنکه بدانی چرا...

گاهی بغض گلویت را می فشارد بی آنکه بدانی چرا...

گاهی گریه می کنی ، ساعتها! بی آنکه بدانی چرا...

گاهی با خودت در آینه دعوا می کنی ، بی آنکه بدانی چرا...

گاهی خودت را در اتاق حبس می کنی، بی آنکه بدانی چرا...

گاهی دلت می خواهد از کسی متنفر شوی،

تا خراب کنی آوار غصه ات را سرش

و گاهی دلت از همان کس صاف می شود ، بی آنکه بدانی چرا...

گاهی بی امان دلت مأمنی را آرزو می کند، 

بی تاب حرم می شوی و امام رضا نمی طلبد، بی آنکه بدانی چرا...


پ.ن1: دلم خیلی حرم امام رئوف می خواهد...

پ.ن2: بر احوال پائیزی ام دعا کنید

شکسته بال
۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر