چند وقتی است که اینجا را به امان خدا رها کرده ام و نمی نویسم
بارها نوشتم و پاک کردم
من واژه ای در توصیف این همه عظمت نیافته ام
در این مدت که نبوده ام مسافر شدم
مسافر سرزمینی که آسمانش به عرش خدا نزدیک تر است
مسافر سرزمینی که از هشتاد کیلومتری آن همسفرانم عمودها را می شمردند
همچون کودکانی که در دبستان تازه شمردن می آموزند
و من نیز...
و اتوبوس انگار پیش نمی رفت!
بیماری توانم را گرفته بود و خواب چشمانم را....
صدای گریه شان بیدارم کرد
همسفرانم را میگویم
آخرین ستون ها بود برای ورود به سرزمین ارباب
آری من ! من وارد کربلا شدم...
سرزمینی که واقعا عرشش به آسمان نزدیک تر است
احساس میکنی دستانت را که بلند کنی دستانت در دست خدا ست
خیلی ها را دعا کردم اما امیدوارم آقای کرم و مهربانی به دعاکننده نگاه نکند و به قلب های پاک دعا شونده ها بنگرد
ان شاءالله
پ.ن 1: می نویسم هنوز مهلتی می خواهم، تاب نوشتن ندارم، می سوزم هر بار که شروع به نوشتنشان میکنم...
پ.ن2: فردا مسافر بهشت قم هستم و نایب الزیاره هستم از جانب همه کسانی که لایقم یادشان باشم و واسطه حاجاتشان...