اولین مکان می شود آغوش رودی وحشی
و اولین چیزی که به چشم می خورد
نماد کشتی به گل گرفته ایران
نمادی که آن سوی آبها خودنمایی میکند
و مسجدی که جمعی عاشق بنایش کردند در آن سوی این آب وحشی
همان ابتدای راه یکی از همسفرانم می پرسد کربلا کدام طرف است؟
و همه مان هراسان سر می چرخانیم و یک هو می زنیم زیر گریه
راوی دانشگاه فرهنگیان از راه می رسد و توضیح می دهد
ادامه می دهیم به این راه خاکی
چشمم که به این تابلو می خورد گمشده ام را آرزو میکنم...
دست هم را گرفته ایم ،
من و همان همسفر
داریم قدم به پل های معلق میگذاریم که ...
یکی از خادمان اروندکنار ایستاده درست مقابل ورودی پل ها
تیپش شهدایی بود، جبهه ای
به ما میگوید :
خوش اومدین
و لبخند می زند
و هر دو می زنیم زیر گریه و های های بغضمان را هوار میکنیم روی آن پل های معلق
همهمه کسانی که برای تلو تلو خوردن روی پل هیاهو کرده اند
به احترام اشک ها و هق هق های ما آرام میگیرد
از پل ها که رد میشویم یادمان شهدای گمنام بدجوری خودنمایی میکند
اولین مزار شهید گمنامی که امسال زیارت میکنیم
حتما اول از همه تشکر میکنم که راهی سرزمینشان شدم
که دعوتم کردند
با دو همسفر عزیزم میرویم آن ته تهای یادمان
چند تا جوان عاشق شهدا محیای پذیرایی از کاروان شان می شوند
دمی گذاشته اند برای ما
می نشینیم همانجا
همه با همیم اما همه خلوت کرده ایم
همدیگر را نمیبینیم
سر که بلند می کنیم وقت رفتن شده
وقت وداع با آن آب های پاک
می رویم آن طرف که دستی به آب بزنیم
ولی خادمان مهربان نمی گذارند
همان جا می ایستیم و چشم میبندیم
تا صدای این رود وحشی در ذهنمان بماند
چشم هایت را با من ببند
میشنوی نه؟
صدای شهدا در این آب به گوش می رسد
و صدای موجها...
پ.ن: سوغاتی جنوب دارد خفه ام میکند...برای شفا محتاج دعایم...