فکه راهمان ندادند
رفتیم چزابه
میان راه صدا زدیم
ابا صالح را
جواز طلاییه گرفتیم
...
21 اسفند
منبع عکس: معبرآسمان
فکه راهمان ندادند
رفتیم چزابه
میان راه صدا زدیم
ابا صالح را
جواز طلاییه گرفتیم
...
21 اسفند
منبع عکس: معبرآسمان
دخترها دارند دنبال هم میدوند و میخندند. مریم میخورد زمین، محکم، یک جوری که صدای گرومپ سرش بلند میشود. خودش بلند میشود و میرود سمت بابایش. با دست، سرش را نشان میدهد و به زبان خودش(یک جوری که انگار دارد خارجی حرف میزند!) ناله میکند که خورده زمین و سرش اوخ شده. بابارضا قربان صدقهاش میرود و سرش را بوس میکند. مریم میخندد و دوباره میدود دنبال نرگس. دوباره بازی از سر. انگار نه انگار که همین الان خورده بود زمین. انگار سرش جدی جدی خوب شد. انگار بوس بابا واقعا درد را با خودش برد.
*
خدا جان!
زمین خوردهام و سرم، بدنم، روحم درد میکند.
تو بوس کنی، خوب میشوم. بوس تو همه دردها را با خودش میبرد.
خدایا، بوسم کن!
منبع: روزهای مادرانه
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
نمی دانم؟
چرا امروز یک ریز گریستم!
فقط میدانم آقا جان!
سوی چشمانم
به عکس حرم شما بود
روی دیوار!
آری، دلم برایتان عجیب تنگ است...
منبع عکس: عکس رضوی
ته بال بال زدنم برای زیارت ضامن آهو
شده چشمهای خیره من به عکس گنبد طلا
روی دیوار
الهی!
خراب شود این فاصله که مانع دیدار شد
منبع عکس: آسمان هشتم
به شیشه های اتاقم دوباره هــا کردم
و از نوشتن اسمت بر آن حیــــا کردم
به روی شیشه کشیدم شبیه یک گنبد
به پای شیشه نشستم رضـا رضــــا کردم