باب الجواد...
يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ
نفسم حبس شده
می دانم الان است که گوشی زنگ بخورد و کسی پشت خط روبروی آقا ایستاده
اذان مغرب است به افق امام رضا...
انگار ثانیه ها کش آمده
آرام و قرار ندارم
مدام به گوشی ام نگاه میکنم
فایده ندارد
نمی توانم
اصلا جواب نمی دهم
شاید فردا وقت بهتری باشد
میان این فکرهاست که زنگ میزند یار مهربانم!
و من که مصمم بودم که جواب ندهم به سرعت میدوم سمت گوشی و جواب میدهم
صدای حرم میپیچد توی سرم
نمی فهمم چه میگوید
فقط چیزهایی میشنوم و چیزهایی هم جواب میدهم!
میگوید باب الجواد است...
این را که میگوید بی صدا پشت خط زار میزنم و
او نمی داند...
پ.ن1:زیارتتان قبول
پ.ن2: این ها را همان روزها روی برگه های سفید نمدار نوشته ام و فقط اینجا ثبت شان میکنم با کمی تاخیر...
پ.ن3:سخت محتاج دعایم...
۹۳/۰۸/۱۱