شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۷ بغض
  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ دوست
  • ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ بهشت

آخرین نظرات

پیوندها

نتیجه بی خیالی یک ساله ام آمده 

ومن استرس یکسال بی خیالی را در همین دو روز تلافی کرده ام

ترس از آینده خوره جانم شده

تو نمی ترسی؟

اصلا آینده تو چه رنگیست؟چه شکلی دارد؟

می توانی فقط ده دقیقه راجع به آینده ات با ایمان صحبت کنی؟

ایمان به خودت و همان آینده و برنامه هایش؟

صبح روز اعلام نتیجه زود بیدار شدم که با خودم تنها باشم و اتمام حجت کنم با خود بیخیالم

که آهای مدعی پرادعا! نتیجه زحمت نکشیده ات را گرفته ای!!!

به قول خواهریم تا تجربه نکنم از حرفم کوتاه نمی آیم که هیچ!! افتخار هم می کنم به آن و عملم

اتمام حجت که تمام شد دست خودم را می گیرم حاضرش می کنم نازش را می کشم حتی لقمه صبحانه در دهانش می گذارم و دست آخر، دستش را محکم می گیرم و می برم توی کوچه ها که آرام بگیرد

آرام که شد با او مسیر همیشگی این 4 سال را میروم، 

انگار که منتظر همچین خبری بود! اختتامیه اردوی جنوب است

بی خیالی هایم شروع می شود

قید امتحانم را می زنم برگه را سریع تحویل می دهم و

دست خودم را که هنوز بهت زده است که می شود اسمش در زائران کربلا باشد؟می کشم و 

با خواهر مهربان تر از بهارم می دوم درون کوچه های بی قراری این 4 سال تا به سالن برسم

از تکان دادن پا بیزارم اما انگار چاره ای برای آرام کردن خودم ندارم جز همین کار!

وقتی اسم ها خوانده می شود فقط درد بودم و درد که می پیچید توی سرم

که هنوز نرسیده ای میوه کال دلم! منتظر بمان هنوز هم...

و تنها مرهمش اشک هایی است که بی اختیار می چکند از چشمهای بی نوایم

خودم را آرام می کنم و دست خودم را با عصبانیت می گیرم و بلندش می کنم 

سرم را که بر می گردانم چشمهای اشک آلود زیادی را می بینم که خودشان را درآغوش لیلای به مجنون رسیده اش انداخته اند و های های می گریند

واین می شود که دست خودم را رها می کنم تا بگرید

حتی در کوچه هایی که 4 سال با غرور در آن قدم گذاشته ام و شعار داده ام که محکمتر از این حرفها هستم

و باز هم آغوش مهربان خواهرم مرا همراه است

به کانون همیشه گرممان که می رسم با نوای کودکانه همسنگرانم رو به رو یم

خیلی کودک بودنشان را دوست دارم

برایم جشن تولد گرفته اند آن هم از نوع کودکانه اش!

کیک و شمع و بادکنک های رنگی و نوای هپی برث دی تو یووووووو

موقع شمع فوت کردن آیه الکرسی می خوانم که کودک مودب جمعمان برایم کربلا را آرزو میکند ومن چه دلشادم

آمین میگویم و با نفس های خود خود خودم فوت می کنم

کودکان شیدا می شوند و من هم!

بادکنک می ترکانیم بیخ گوش کلاس امتحان!

دل همه شان ضعف رفته که در این جشن مجلل باشند اما حیف که در حریم مهر یاران جا خوش کرده اند و من با تمام وجود خودم همه اینها را دوست می دارم

غوغایی است در دلم اما می دانم که باید شاد باشم و شادم

-از همین تریبون از همه دست اندرکاران تولد بیست و اندی سالگیم تشکر می کنم و فقط یک جمله را از خودم تقدیمشان می کنم "همیشه دوستتان دارم و هیچ وقت فراموشتان نمی کنم"-

سرم خلوت می شود و فکر می کنم که برای مرد ترین مرد دوران کودکی ام چه کادویی بخرم!

قدم می زنم میان هیاهوی آدمهای سرگردان تر از من!

انگار من هم غرق شده ام در این هیاهو

می رسم به مسجد 

گوشه نشینانش آمده اند با قرآن و مفاتیح و ساک و حوله و پتو و ...

بغض می نشیند روی دل غم زده ام که میوه کال دل! هنوز نوبتت نشده

انگار آن حوالی را می دوم تا نشنوم صدای ذوق و شوقشان را

مرد مهربان کودکیم روبه رویم است 

می بوسمش و در گوشش دوستت دارم را زمزمه می کنم

علی کوچولو صدایم می زند برای غافلگیری!

و با ترانه کودکانه علی و فاطمه لذت می برم از بودن خودم که چه زیبا فرشتگانی برایم تولد گرفته اند

می نشینم روی تخت روبه روی عکس حرم روی دیوار

آقایم هدیه تولدم را امسال نمی دهید؟

منتظر می مانم

سرم را که روی بالش می گذارم چشمم به چشمان مادر است

و مادر چه مهربان است و خندان

و این آخرین هدیه جشن تولد من است و چشمانم بی اختیار بسته می شوند...



پ.ن1: این روز را نوشتم که اگر روزی بی معرفت شدم معرفت همه شان تلنگری باشد برای آن موقع

پ.ن2: از همه تان ممنونم و دوستتان دارم

پ.ن3:وچقدر مهربانی تو، دخترخاله جان، که مهندس خطابم کردی و این روز یادت بود!

و تو مهربان ترین گندم دنیا خوشحالم که هنوز دوستم می داری و من چقدر دلتنگت هستم بانو!

شکسته بال
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۴۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴۵ نظر

چند روز پیش با هزار ترفند و دعا و مناجات و هزار توسل حال دلم را خوب کردم

بهتر از همیشه و امیدوار!

اما امروز حاج آقای کفبل آب پاکی را روی دست دلم ریخت و ...

گاهی چقدر متوقع میشویم 

من همیشه به یاد امام زمانم، من امام زمان رو دوست دارم، من عاشق امام زمانم، من برای امام زمانم اصلا!

و آخرش بفهمی ک همه این منم منم ها اشکال کار توست و وسوسه شیطان

درد دارد، انتظار منفی درد دارد!

و از همه دردناک تر این که تو آب از سرت گذشته و فقط می توانی به آقا بگویی این گردن من و شمشیر شما!

حقیقت را اگر بگویم می ترسم از روزی که آقا می آید

چون به تمام معنا بیست و اندی سال را فقط گند زده ام و هم قطار شیطان بوده ام

نمی دانم پای عمل چقدر مردش هستم

اما امروز بعد آن همه فکر و زاری و تفکر به این نتیجه رسیدم که هرچه آقا بخواهد

اصلا شاید آقا عده ای را برای قربانی کنار گذاشته اند

راضیم به رضایش!

فقط زودتر بیایند ...

اللهم عجل لولیک الفرج

و اما امشب تولد دردانه آقای مهربانی هاست و

من حاجت دلم را محکم ِ محکم گره زده ام به دستان آقا جوادالائمه(ع) تا ببرند نزد امام رضا(ع) و ایشان بگشایند

تو هم حاجتی داری؟ بسم الله

امشب وقتش است

می شود مراهم دعا کنی؟

حال دلم رو به قبله است...

شکسته بال
۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر
خوب نگاش کن
تو رو نمیدونم  اما از من سه سال کوچیکتره
و 
انصافا ، 
خداییش، 
حضرت عباسیش، 
از من یه دنیا فاصله داره،
صاف ِ صاف ِ صافه،
 چقدر بی شیله پیله میگه یادم نیستا ولی....
چقدر صدای خراشیدش که غیرت رو هوار میکنه سر آدمهای بی لیاقتی مثل من!،
آرومم میکنه،
نهههههههه
 صب کن زیر و روت نکرد؟
 برای لبخند آقا چندماه توی کما بود،
برای لبخند آقا دوبار سکته کرد،
 برای لبخند آقا شاهرگشو داد،
و بالاخره برای لبخند آقا جونشو داد! 
و من برای نرنجاندن آقا چه کرده ام؟؟؟؟؟
 لبخندش پیشکش...
وقتی لبخند می زنه و میگه به کسی امید نداشتم وقتی این کارو کردم!
 انگار سالهاست می شناسمش
چقدر امثال علی نایاب شده
خوش بحال زمان جنگ! 
از این علی ها زیاد داشتند
 ما یکی اش را داشتیم از بس بدادش نرسیدیم، 
خدا آرزویش را داد...

پ.ن1: دانلود کلیپی که خود شهید علی خلیلی صحبت کردن و غیرتش را با صدای خراش خورده اش به رخ می کشد...
پ.ن2: این متن رو به همراه این کلیپ برای دوستام فرستادم زیبا نیست، اما برای یاد آوری خودم وقتی لبخندش را فراموش کردم معرکه است!
پ.ن3: آقا علی شهید از روز شهادتش حال دلم را بدجوری خراب کرده، برای دلم دعاکنید که زمین نخورد...
شکسته بال
۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

از بچه گی هایم هم عید را دوست نداشتم، عید که می شد دلم می گرفت... شاید می دانستم که حوالی یکی از همین عیدها دنیا قرار است خودش را سر من هوار کند

امسال کمی فرق داشت، کسی خودخواهی نکرد، و حتی زور هم نگفت!!!

خوش خیال بودن هم گاهی بدجوری کار دستم می دهد و یک خبر و شاید یک مهمان تار و پود خیال خوش را از سرم دور می کند، خیلی دور، مثل یک رویای دست نیافتنی...

روز 12 با استرسی لعنتی نیمه شب شد و یکهو همه چیز زیر و رو می شود

زمان می گذرد و فقط صدای خودخواهیشان است که سکوت تنهایی مرا می کوبد و می بلعد ...

این موقع است که بعد از ساعتها از چشمانم هم بیزار می شوم که نای همدردی با دل خونم را ندارد

این می شود که روز 13 را می خوابم، تا نشنوم، نبینم، وشاید هم چشمانم را رخصت دهم...

از جایم بلند می شوم-البته با کلی تلقین که "من دیگه گریه نمی کنم"- و چشمم به گنبد طلا در قاب روی دیوار خیره می ماند، هر چه رشته بودم پنبه شد!!! به همین سادگی و هق هق صدایم را خفه می کنم روی بالشم، و این درست لحطه ای ایست که "فقط"، او و حرم را می خواهم...

بالاخره بلند می شوم و می بوسم روی ماه حرم را...

حالا که "بیخیالی" را قبول می کنم، سراغ چیزی می روم که فکر نکنم، یک دنیا درس و کار و مسئولیت می شود گزینه های روی میز من... کمی حیران می مانم اما بالاخره همه را به لب طاقچه "به جهنم" می سپارم و لب تاب را روشن می کنم و لامپ را خاموش، تنها نور چراغ خمیده کوچه می آید داخل اتاق که خب به جای تحمل دیگر دوستش دارم...

نوحه می گذارم به یاد مادر، روضه ای به پا می شود، های های می گریم ، به یاد مادر غریبم زهرا، و آخرهایش هم یادی می کنم از مادرم زینب

و درست همین لحظه است که صدای ماشین عروس و عروسی هوار می شودروی بغض نشکسته گلویم و تاب نمی آورد... صدایم بلند می شود می ترسم از خودخواهیشان اما توانش را ندارم و بی خیال همه می شوم، شاید دلم به صاحب اشکهایم قرص است و خدا کند همین باشد


پ.ن: برای قرار دل بی قرارم دعا کنید که سخت محتاج دعای شمایم...


شکسته بال
۱۵ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۱۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

این روزها بعضی آدمها را که می بینم

دلم داغ می شود

بیاد می آورم

آن میخ داغ لعنتی را

و مادری که مظلومانه گرفتندش از ما

و ...

و آقایی که خواهد آمد

تا انتقام سیلی مادر را بگیرد

.

.

.

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

بدی کوچه تنگ این است

می شود از هر طرف راهت را بست

مثلا کوچه ای که زَهــــــــــــرـاـسلام الله علیهارفت


منبع عکس: عکس رضوی


شکسته بال
۰۷ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

سلام آقای مهربانی ها

یک سال با حسرت گذشت و ...

یک سال با هزار امید شروع شد...

امید دارم امسال لایق دیدار شوم

مثل همان هایی که لحظه نو شدن سال کنارت بودند

یا مثل کبوترانی که با صدای نقاره ها بال گشودند و تا آسمان بی کران طلای گنبدت بال زدند و بال زدند و ...

نمی دانم چرا این روزها حسود شده ام

به همه کسانی که راهی دیدارت بودند

به همه کسانی که مقابلت زانو زده اند و اشک شوق وصال می ریزند

و به همه بیماران دخیل بسته هم حسودی ام می شود!

حتی به همه آنهایی که از راه دور نیز سلامشان را می پذیری!!!

و من نالایق !

هنوز هم شکسته بالم!

پسر فاطمه(سلام الله علیها) اذن دخولم نداد...

شوق پروازی ندارم...


سال نو مولایمان را فراموش نکنیم

مولا داغدار است

منتظران مولا 

کاری نکنیم به خانوم سیلی بزنیم

که مولا رو بگرداند از ما

شکسته بال
۰۱ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

گفت: مامان تو خیلی دعا کردی جنازه من پیدا بشه

منم خیلی خوشحالم جنازه من پیدا شده!

ولی بهت بگم مامان

از اونموقع که تو دعا کردی چنازه من پیدا بشه و منو آوردن گلزار شهدا دفن کردن

منو از یه مهمونی مامان محروم کردی

ما شهدای گمنام 

شبها

حضرت زهرا برامون مامانی می کرد!!!

شلمچه، بعد از نماز مغرب و عشاء، حاج حسین یکتا، اسفند 92




شکسته بال
۲۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
آقا جــان !
 
میدانی . . .؟

بین خودمان بماند؛

گاهی . . .

دلم میخواهد . . .


دلِ شـما هم برایم تنگ شود  

شکسته بال
۲۸ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
بچه ها!
غروب که حرف می زدیم نسیم از اون ور می وزید
حالا که حرف می زنیم
نسیم از این طرف می یاد،
از سمت حسینیه امام خمینی!
صدای هل من ناصر نائب امام مهدی رو می شنوی؟
شلمچه، بعد از نماز مغرب و عشاء، حاج حسین یکتا، اسفند 92
...

شکسته بال
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

از سفر عشق آمده ام...

خواستم بنویسم از روزهای کوتاه دلدادگی در کربلای ایران 

اما همسفر راه پرپیچ و خم راهیانم زیبا تر توصیف کرده بی قراری هایمان را:


سلام،  حال خوبی دارم، دوست دارم اینجا بنویسم تا هر وقت خدایی

نکرده، حالم بد شد بیا و با خوندن این نوشته از نو شروع کنم...

 

نمی دونم چی شما رو خوشحال می کنه، اگه قبلا از من این سوال     

 

می شد، می گفتم: وقتی با آدم هایی که دوستشون دارم وقت می

 

گذروندم، می گفتم وقتی با دوستام برم گشت و گذار، می گفتم وقتی

 

نمره هام خوب بشه و امتحان ها تموم بشه، می گفتم وقتی همه چی

 

خوب باشه و هیچ مشکلی نداشته باشم، ولی خیلی وقت ها به این   

 

وقت ها رسیدم و بازم از ته دل و با تموم وجود حالم خوب نبود، بیشتر

 

تلقین می کردم که خیلی خوبم یا نه اصلا معنای حال خوبی و نفهمیده بودم...

 

اما الان با جرات می گم حسی که پریشب پیدا کردم بی نظیرترین حالی

 

که تا به حال داشتم، الله من اونجا کجا بود!!! اون نور مهتاب عجب با دلم

 

بازی می کرد، چه حرف هایی تو سینه اون مرد بود؟ اصلا حس اون مرد از

 

کجا نشات می گرفت؟ چرا انقد همه چی قشنگ بود؟ اون جا که هیچی

 

نبود، پس چرا انقد حالم خوب بود؟

 

وقتی اون مرد زخم خورده از درداش گفت، یا بهتر بگم از دردهام گفت، از

 

دردهای پدر فراموش شدم گفت، تازه فهمیدم وقتی میگن درد قشنگه

 

یعنی چی؟ تازه فهمیدم کلمه سه حرفی عشق چه مفهومی داره!

 

عجب میزبان هایی ازم پذیرایی کردن، هیچ وقت حتی مادرم که همه

 

زندگیمه ، تا حالا انقد تحویلم نگرفته بود. اولین بار بود که به همچین

 

مهمانی باشکوهی دعوت شده بودم، مگه من کیم، من که خودم و از همه

 

بهتر می شناسم، چرا من؟؟؟ یه لحظه به کارای این یه سالم و این عمر بر

 

باد رفته فکر کردم، با خودم فکر کردم اگه آدم بودم چه پذیرایی ازم می

 

کردن؟ من که با اونی که اونا دوست دارم خیلی فاصله دارم، پس چرا انقد

 

تحویلم می گیرن، اگه به اونی که دوست دارن نزدیک شم کجاها رو بهم

 

نشون می دن؟؟؟

 

عجب خاکش دامنگیره این شلمچه!!! عجب دردهایی تو سینه حاج حسین

 

یکتا هست! عجب صفایی داره درک حضور شهدا کنارت رو خاک های

 

شلمچه ! عجب صبری داره پدرمون، مولامون، آقامون، امام زمانمون ! عجب

 

معرفتی داریم ما! عجیبه درک اینکه یه مرد 1400 ساله منتظره، آواره اس تا

ما اجازه بدیم که بیان و ما رو از فلاکت در بیارن! عجب به ما...

چقدر همسفرم شلمچه را قشنگ معنا کرد:

شلمچه بودیم و به گذر زمان می اندیشیدم غروب بود

آسمان آینه ای خونین را به رخ دلهای بی تجربه ای میکشید که حتی بابوی باروت هم غریبه بودند...

و من چه میدانم که بغض و وصیت یعنی چه!

امید و ترس یعنی چه!

گمشدن احساس یعنی چه! رفتن و گذشتن از یک دوست یعنی چه!

شب شد و مهتاب نظاره گرمان بود و ما ناپختگان بهت زده گوش سپردیم به دلدادگیه مردی از گذشته

عجیب بود این همه عبور عجیب بود

دلم در آشوبی به سر میبرد که همسفرم بی تابی اش نفسش را گرفت...

و باز هم ما بودیم و عهدهای همیشگی و مانده گی...

 

شلمچه، به حق شب هات، به حق مهتابت، به حق لاله های پرپرت، کمک کن خدایی نکرده


یادم تو را فراموش نشود...


منبع: خانه دوست کجاست؟

شکسته بال
۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر