شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

شوق پرواز

پربیننده ترین مطالب

  • ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۷ بغض
  • ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴ دوست
  • ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ بهشت

آخرین نظرات

پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حر» ثبت شده است

دنبال دلیلم برای حالی که این چند شب داشتم

عزیزی می گفت حق داری اما اگر پیدا نمی کنی دلیلش را

به خود حضرت متوسل شو، جوابت را می دهد

خیلی خواستم اما جوابم را نداد

می دانم جواب را به دستم می دهد اما کاش توی همین شبها جوابش را می گرفتم 

تا می توانستم خدا را در آغوش بکشم و آرام آرام در آغوشش بگریم و او هم آرام آرام نوازشم کند

آرام آرام زار بزنم صد بند جوشن کبیرش را

پناه بگیرم زیر قرآن عظیمش

قسم بدهم به ارزشهای عالم که فقط پانزده تا هستن!

بِکَ یا الله ... بِمُحَمَّدٍ ... بِعلیٍّ ... بِفاطِمَةَ ... بِالحَسَنِ ... بِالحُسَین ِ ... بِعلیّ بنِ الحُسین ... بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ... بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ ... بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ ... بِعلیِّ بنِ مُوسی ... بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ... بِعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ ... بِالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ... بِالحُجَّةِ.

و او آرام آرام در گوشم نجوا کند ، بخشیدم تو را...

به آخرش که می رسد، مداح فریاد می زند آقا کجایی؟! کجا قرآن بسر داری؟! کجا برای "ما" دعا می کنی؟! آقا کی می آیی؟!

کمی به اطرافم که نگاه می کنم

خیلی ها نشسته اند و حرف می زنند و می خندند

خیلی ها هول رفتنند

خیلی ها خوابند

خیلی ها مثل منند و بی معرفت! خشک شده اند...

فقط چند نفر! منتظرند

ای مداح! تو چه انتظاری داری که آقا بیاید...

ببخش آقا، بنویس برای تک تکمان:

"حر خواهد شد..."

بند 99 جوشن کبیر بودم 

همان خانم مهربان به من زنگ زد

همانی که توی صحن آزادی کلی حرف زدیم

همان جا بود و می گفت خیلی به یادت بوده ام

دلم شکست...

کاش منم کنارش بودم

کنار مهربانی که آقا امام رضا آنقدر دوستش داشته که بیمارش کرده تا از مشهد بیرون نرود

بماند آنجا و فقط توی بیمارستان مشهد درمان شود

توفیق اجباری!

همان شب می گفت این درد را دوست دارم

مرا همنشین آقا کرده

آنقدر دلم گرفته از عکس هایی که از غزه می بینم و بچه ها...!

حتی نمی توانم بنویسم ازشان

فقط نگاه می کنم و گریه می کنم

اما اینجا خوب حال تک تکمان را توصیف کرده

دعا کنیم برای سرنوشت این بچه های بی گناه و مادرانشان...

*عکس ها آنقدر دردناکند که بخاطر حال برخی از دوستان عکسی نمی گذارم*


پ.ن1: راستش می خواستم یک سری کارها را در دانشگاه  ببوسمو بگذارم کنار...!

اما نشد، حاجی نگذاشت، کاش فقط اجازه نمی داد، آتشم زد، احساس خاکستری دارم!

پ.ن2: دعا کنید درست تصمیم بگیریم، آقا روی تک تک مان حساب کرده، حسابش را به هم نریزیم...

پ.ن3: ان شاءالله به همین زودیها مهمان امام مهربانی ها شویم همه مان...

شکسته بال
۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ نظر